تصویرسازی توسط برندان کانروی
تصویرسازی توسط برندان کانروی

باسن های خود را اصلاح کنید. زندگی خود را اصلاح کنید.

دو سال تقریباً زمانی است که طول می کشد تا در یک زبان خارجی به تسلط متوسطی برسید، مدرک کاردانی بگیرید یا یک فیل آفریقایی را باردار شوید. این همچنین مدت زمانی است که من اخیراً صرف تظاهر به راه رفتن کردم.

مشکلات من در زمستان سال 2023 آغاز شد، زمانی که هوای کثیف و یک حمله افسردگی باعث شد تا برای نیمه ماراتن ثبت نام کنم. من یک ورزشکار نبودم - قبل از این، توانایی های ورزشی من را می توان به مهربانانه ترین حالت "محقق نشده" یا "آرزویی" توصیف کرد - اما بسیاری از دوستان، نویسندگان و اینفلوئنسرهای لینکدین، دویدن را به عنوان یک راه رهایی معنوی یک اندازه تبلیغ می کردند. مانند یک مهره شطرنج یا کانگورو، من از نظر بیولوژیکی فاقد توانایی عقبگرد هستم، بنابراین به محض اینکه تصمیم گرفتم یک دونده شوم، بلافاصله تجهیزات را با رنگ های نئون مورد نیاز خریداری کردم و از طریق یک برنامه آموزشی دچار سقوط شدم. در روز مسابقه، اعتماد به نفس سرسختانه من را در تمام 13 مایل یخی به جلو راند. پیروزی! سرخوشی ناشی از ورزش!

تنها زمانی که آدرنالین از بین رفت، متوجه شدم که استخوان ساق پایم شکسته است.

متخصص ارتوپدی که روز بعد با ضربه زدن چکش کوچکی به ساق پای من زد، به سختی از ضربه زدن زانوی من در اثر درد جلوگیری کرد، پرسید: «متوجه نشدی؟» توضیح دادم که فقط احساس ناراحتی می کردم. شریکم پرسید: «اما چرا بعد از شروع درد به راه رفتن ادامه دادی؟» او هفته‌ها بعد که مرا از تخت به یخچال می‌برد (این یک سوال بلاغی بود. زندگی با من صندلی ردیف جلویی برای لجبازی من در اختیارش گذاشته بود.) متخصص ارتوپد استراحت مطلق را توصیه کرد که من تا حد زیادی آن را نادیده گرفتم.

تصور می کردم که شکستگی بهبود می یابد. این کاری بود که استخوان ها انجام می دادند. و همینطور هم شد. اما سپس یک روز، ماه ها بعد، برای اتوبوس دویدم، و مچ پای دیگر پای کاملاً سالم من به آرامی به داخل چرخید و فرو ریخت. پس از آن 18 ماه پیچ خوردگی های عجیب و غریب، التهاب تاندون، و یک پانگه آ عود کننده از کبودی ها به وجود آمد.

بنابراین در نهایت: فرو خوردن غرور، قرار ملاقات با یک فیزیوتراپ. با صبری مقدس، فیزیوتراپ من به من اطلاع داد که استخوان ساق پای من در وضعیت بسیار خوبی است. حتی احتمالاً قوی تر از قبل از شکستگی. اما من همچنان از ناهماهنگی های غیر عادی در کل ساختار اسکلتی خود رنج می بردم.

فیزیوتراپ اعلام کرد که ریشه همه اینها "زنجیره خلفی ضعیف" من است. که معلوم شد روشی مودبانه برای گفتن این است که، "نبود عضلات باسن شما زندگی شما را خراب می کند."

باسن های ظریف و چینی مانند من - خوشه بافتی از لگن تا ران که وظیفه نگه داشتن بدن به صورت عمودی و گاهی راندن آن به جلو را بر عهده دارد - باعث ایجاد زنجیره ای از آسیب ها شده بودند و به احتمال زیاد برای مدتی این کار را انجام می دادند. برای جبران ضعف باسن، مچ پاها، زانوها، لگن و حتی شانه ها و بازوهای من مجبور بودند با شدت زیادی تقلا کنند، و مقادیر زیادی فشار ناهموار را تحمل کنند، اغلب بسیار بیشتر از آنچه که از نظر ساختاری برای تحمل آن مناسب بودند: این احتمالاً همان چیزی بود که باعث شکستگی ساق پای من شد. و هفته‌های بعدی لنگیدن و تکیه دادن به پای دیگر فقط آبشار را بدتر کرده بود.

فیزیوتراپ رژیم دقیقی از اسکات و هل دادن و لانژ را برای تقویت خودم تجویز کرد. با اکراه، من اطاعت کردم، حتی زمانی که تشخیص را مشکوک یافتم: مطمئناً اگر نقص های پشت من اینقدر جدی، اینقدر اساسی بود، آنگاه باید (ببخشید) در سه دهه زندگی من زودتر خود را نشان می دادند؟

فیزیوتراپی، برای هر کسی که لذت آن را نداشته است، نوعی مرگ سریع خود است، سیلی سرد به صورت بسیاری از چیزهایی است که ممکن است در مورد خودتان باور داشته باشید. تنها پس از شروع درمان "فراموشی باسن" (اصطلاح پزشکی واقعی اصطلاح پزشکی واقعی) بود که مشخص شد چقدر در مورد مسائل اولیه مانند راه رفتن، ایستادن و نشستن (یا زندگی کردن، برای این موضوع) کم می دانم. در عرض یک هفته از پیچش و تکان دادن و صدف کردن اجباری، ستون فقرات من به طور محسوسی صاف تر و نرم تر شد. چهار هفته بعد و بالاخره توانستم بدون درد دوباره راه بروم. سه ماه دیگر طول کشید تا عضلات حلقه ای خود را به طور کامل متعادل کنم و به یک پیاده روی قابل کنترل دست پیدا کنم - اما وقتی این کار را انجام دادم، قدرت جدید شگفت انگیزی را در هر قدم و جهش متوجه شدم. عضلات باسن تازه بیدار شده من کار خود را انجام می دادند.

شوک کشف دو جانبه بود. در کنار باسن های تازه فعال شده من، آگاهی از غرور خطرناک خودم نیز رسید. در تمام زندگی بزرگسالی خود، من بر اساس یک منطق خاص و منظم برای حل مسئله عمل کرده بودم: هر زمان که مشکلی پیش می آمد، من به تنهایی به سمت یک راه حل سریع و سرراست، یک راه حل پلاگین و بازی می رفتم، به جای اینکه مطمئن شوم که اصول اولیه مرتب هستند. در بازنگری، واضح بود که تلاش برای تبدیل شدن یک شبه به یک دونده مسافت، بی معنی بود. نه دویدن - هرچند که به اندازه وعده داده شده، مراقبه و لذت بخش بود - واقعاً هیچ یک از گله ها و اضطراب هایی را که امیدوار بودم از بین ببرم، از بین نبرد. در پایان، تنها کاری که انجام دادم این بود که یک مجموعه از مشکلات را با مجموعه دیگری جایگزین کردم.

اکنون دو بار در هفته در کلینیک فیزیوتراپی، با یک باند مقاومتی در سراسر ران‌هایم راه می‌روم و سعی می‌کنم در حالی که وزنه را در دستانم نگه داشته‌ام روی یک توپ بادی بایستم (یک فوک سیرک را تصور کنید - بله). اولین کاری که بعد از بیدار شدن از خواب هر روز صبح انجام می دهم، انجام یک "سوزاندن عضلات سرینی ماکسیموس" است، یک تمرین عالی که در آن سفت و بلند می ایستید، یک پا را به پهلو تا جایی که می رود بالا می آورید و تا زمانی که احساس می کنید در حال مرگ و خاموش شدن هستید، آن را در آنجا نگه دارید.

البته نمی میرید. شما روز خود را ادامه می دهید، تازه تقویت شده، تقویت شده، بیدار به بخشی از خود که قبلاً ممکن است هرگز متوجه آن نشده باشید.