تصویرسازی: هریت لنه‌من
تصویرسازی: هریت لنه‌من

لزوم تذکر دادن به غریبه‌ها برای رعایت سکوت

یادآوری نحوه رفتار در اماکن عمومی به دیگران یک وظیفه مدنی است.

من توسط پدری بزرگ شدم که عادت داشت در سینما صحبت کند. وقتی کودک بودم، من و پدرم هر چهارشنبه به سینمای محلی‌مان می‌رفتیم تا هر فیلمی که اکران شده بود را ببینیم. اگر فیلم آن هفته کاملاً بی‌ارزش و مبتذل بود، من و پدرم بلند بلند می‌خندیدیم و شوخی می‌کردیم. شوخ‌طبعی او، که با دیدگاه کارشناسانه‌اش به عنوان یک نویسنده و کارگردان تکمیل می‌شد، برای من بُرنده و بی‌نقص بود. او مانند یک مربی فوتبال کنار زمین که بر سر بازیکنان فریاد می‌زند، به راحتی تناقضات روایی یا پیچش‌های داستانی تصنعی را تشخیص می‌داد یا به تیک‌های بازیگران اشاره می‌کرد که از چشم کمتر کارکشته‌ای پنهان می‌ماند.

گرچه من ظرافت حرفه‌ای و کنترل صدای پدرم را نداشتم، اما سال‌ها از این عادت پرحرفی تقلید کردم – تا اینکه من و دوستانم برای دیدن «صحرا»، فیلم سال ۲۰۰۵ برک آیزنر دربارهٔ جویندگان گنجی که در بیابان به دنبال کشتی‌ای مربوط به دوران جنگ داخلی آمریکا می‌گردند، رفتیم. من ۱۴ ساله بودم و صحبت کردن در طول فیلم را هیجان‌انگیز و ادامه یک میراث پرافتخار می‌دانستم. تصور می‌کردم که سایر تماشاگران از شوخ‌طبعی ذاتی من، که آشکارا ارزشمندتر از مسخره‌بازی‌های آیزنر در بیابان بود، قدردانی خواهند کرد.

اما در نیمه‌های مونولوگ من که مسخرگی یک فیلم عامدانه مسخره را به سخره می‌گرفت، شخصی به جلو خم شد و با صدایی به خشونت نویز سفید تلویزیون، «هیس» گفت. من زدم زیر خنده. این آدم از خودراضی و تنها که ساعت ۲ بعدازظهر شنبه به دیدن «صحرا» آمده بود، دیگر که بود؟ به حرف زدنم ادامه دادم و چند دقیقه بعد، او به شانه‌ام زد و گفت: «بعضی از ما واقعاً سخت کار می‌کنیم و پول خوبی می‌دهیم تا به سینما بیاییم.» مغزم از خجالت آب شد و در سکوت فرو رفتم. برای اولین بار متوجه شدم که نه تنها بامزه‌ترین فرد سینما نیستم؛ بلکه برای همه اطرافیانم کاملاً آزاردهنده هم هستم.

از آن زمان به بعد، من به یک «هیس‌گو» تبدیل شده‌ام؛ کسی که ابتدا مؤدبانه و سپس با حرارت بیشتر، به مردم می‌گوید که دهانشان را ببندند. من بی‌شرم هستم. گاهی حتی با خوشحالی. یک بار، از گروهی از پدران مست در یک کارخانه تقطیر که آهنگ «همدردی با شیطان» را با صدای غیرقابل تحملی از یک بلندگوی قابل حمل بوز پخش می‌کردند، پرسیدم که آیا می‌توانند «صدایش را کم کنند»، گرچه هنوز مطمئن نیستم که این یک اقدام در جهت خدمت عمومی بود یا فقط میل شخصی من برای اینکه دیگر هرگز در تمام عمرم صدای رولینگ استونز را نشنوم.

«هیس» گفتن زمانی امری رایج بود، اگرچه کمی از خود راضی و احمقانه به نظر می‌رسید. اما اکنون، به نظر می‌رسد فرهنگ اعتیاد به موبایل باعث شده است که همگی نسبت به میزان آزاردهنده بودنمان در انظار عمومی بی‌توجه باشیم. روش‌های آزاردهنده بودن ما بدتر شده است: مردم در سینما عکس می‌گیرند، با فلاش روشن؛ فیلم‌های کامل را در قطار بدون هدفون تماشا می‌کنند. همانطور که خودخواهی عادی می‌شود، تذکر دادن به مردم برای رفتار بدشان پرتنش‌تر و دشوارتر شده است.

در یکی از قسمت‌های اولیه سریال «فیلادلفیا همیشه آفتابی است»، به اعضای گروه به خاطر جیغ و دادشان در یک رستوران «هیس» گفته می‌شود. این باعث می‌شود دنیس خشمگین، علیه فرد «هیس‌گو» شکایت کند. یک افسر پلیس به دنیس می‌گوید: «هیس گفتن جرم نیست.» با این حال، برخی از کسانی که به آنها «هیس» گفته می‌شود، اغلب مانند دنیس واکنش نشان می‌دهند. به من القابی چون «کارن» (اصطلاحی برای زن سفیدپوست میان‌سالی که رفتار طلبکارانه و نژادپرستانه دارد)، فضول، عوضی و در اکران اخیر یک فیلم سه ساعت و نیمه برنده اسکار، صفتی داده شده که قابل چاپ نیست. همه اینها فقط به خاطر اشاره به این نکته بود که بله، افراد دیگری هم در اطراف هستند و می‌توانند صدای شما را بشنوند و نور گوشی شما را ببینند.

واکنش من به این مخالفت‌ها این است که خودم را به نادانی بزنم. وانمود می‌کنم که توهین فرد مقابل را نمی‌شنوم، ابتدا با گفتن «هان؟» و سپس «واقعاً متأسفم، ممکن است دوباره بگویید؟» پس از سه بار تکرار شکایت متقابلشان، اکثر افراد یا دچار خودآگاهی می‌شوند یا از شدت کلافگی دست برمی‌دارند.

از نظر من، عصبانیت آنها نشانه این است که می‌دانند اشتباه می‌کنند. روش من یک راه تقریباً بی‌نقص برای خجالت‌زده کردن فرد واکنش‌گر است، حتی اگر این کار ممکن است روزی به قیمت جانم تمام شود.

«هیس» گفتن فقط به معنای از بین بردن مزاحمت‌های کوچک و آزاردهنده مانند وزوز پشه در دنیای اطراف شما نیست. بلکه به احترام به خود نیز مربوط می‌شود. ایستادن، احساس هیجان و اضطراب ناشی از آن و درخواست رعایت ادب، به معنای آن است که شما کسی نیستید که هر چیزی را تحمل کند. در دنیایی پر از قلدرهای روزمره، این راهی برای بازپس گرفتن اندکی قدرت است. با حسرت به زمان‌هایی نگاه می‌کنم که «هیس» نگفتم: چرا به زوج کنارم در کنسرت یانگ تاگ که به مدت ۳۰ دقیقه طاقت‌فرسا دربارهٔ مراقبت از گربه بحث می‌کردند، نگفتم که لطفاً ساکت باشند؟

و البته اهمیت آشکار احترام به هنرمند یا سایر حضار نیز وجود دارد. تمایل ما به برخورد با هنر به عنوان محتوا، و با تمام فضاها به عنوان امتداد اتاق نشیمن‌مان، باعث شده است که هم فضای عمومی و هم هنری که در آن ارائه می‌شود را بی‌ارزش کنیم. «هیس» گفتن، دست کم، یادآوری این است که یک زندگی مشترک فراتر از کاناپه وجود دارد – زندگی‌ای که شایسته احترام است.

با این حال، زیاده‌روی کردن آسان است. از به یاد آوردن زمانی که به دوست معتاد به کارم گفتم در طول یک فیلم فوق‌العاده طولانی و کند، گوشی‌اش را کنار بگذارد، احساس شرمندگی می‌کنم. من تصور می‌کردم که او در حال «پیگیری» برخی ایمیل‌هاست. در واقعیت، او درست قبل از شروع فیلم فهمیده بود که یکی از دوستان خانوادگی‌اش در بیمارستان بستری شده و منتظر خبر بود. این یک یادآوری قوی بود – و خاطره‌ای که در کنار ماجرای فیلم «صحرا»، از آخرین خاطراتی خواهد بود که قبل از مرگم مرور خواهم کرد – که من اطلاعات بسیار کمی دربارهٔ زندگی دیگران دارم. چقدر راحت است که فرض کنیم.

یاد گرفته‌ام که کمی صبورتر باشم. به مردم چند دقیقه فرصت استفاده از گوشی را می‌دهم قبل از اینکه دخالت کنم؛ اجازه می‌دهم کمی گپ و گفت کوتاه داشته باشند. همچنین تفاوت بین یک «هیس‌گو» و یک «سرزنشگر» را یاد گرفته‌ام. سرزنشگر به دنبال درگیری است، به دنبال عدالت می‌گردد و امیدوار است که این برخورد درسی برای زندگی به طرف مقابل بدهد.

در همین حال، «هیس‌گو» می‌داند که «هیس» گفتن تأثیر ماندگاری نخواهد داشت. انقلاب نجابت و رعایت ادب به این زودی‌ها فرا نخواهد رسید. اما در این میان، ممکن است غریبه‌ای در یک سالن سینما از اینکه شما سعی کرده‌اید از آرامش اندکی که در اماکن عمومی باقی مانده است محافظت کنید، قدردانی کند.

آگوست تامپسون نویسنده رمان Anyone’s Ghost (انتشارات پنگوئن پرس، ۲۰۲۴) است. او در بروکلین زندگی می‌کند.