ایران-کنترا هرگز به طور کامل به عنوان یک رسوایی سیاسی، آنطور که باید، شناخته نشد. واترگیت با تمام قوا شعلهور شد: رئیسجمهوری خبیث، یک بحران قانون اساسی، مدرکی غیرقابل انکار، و یک استعفا. میتوان یک فیلم بسیار خوب درباره واترگیت ساخت. اما ایران-کنترا؟
تمام آن جلسات استماع و دادگاهها، هزاران صفحه شهادت، خاطرات و اسناد داخلی، هرگز به یک افسانه سیاسی بهیادماندنی تبدیل نشدند. مطمئناً، برخی از جاسوسان سرکش و مقامات امنیتی چنان به مبارزه با افراد بد متعهد بودند که تعدادی سلاح فروختند و از تعدادی از مبارزان آزادی به روشهایی حمایت کردند که ممکن است از نظر فنی برخی قوانین را نقض کرده باشد. اما چه ضرری داشت؟ مطمئناً هیچ آسیب پایداری به شهرت رونالد ریگان وارد نکرد. تنها کسانی که هنوز به ایران-کنترا اهمیت میدهند، علاقهمندان به تاریخ و افراد وسواسی به مسائل مدنی هستند.
کتاب جدیدی درباره این رسوایی نشان میدهد که این طرز فکر کاملاً اشتباه است. در کتاب شکاف: ایران-کنترا و حمله به دموکراسی آمریکا (انتشارات دانشگاه کارولینای شمالی، ۴ مارس)، آلن مکفرسون به طور قانعکنندهای استدلال میکند که ایران-کنترا نه به عنوان یک نمایش فرعی جزئی در پرده آخر جنگ سرد، و نه به عنوان یک مطالعه موردی در سیاستگذاری معیوب امنیت ملی، بلکه به عنوان لحظهای کلیدی در فروپاشی هنجارهای دموکراتیک باید در نظر گرفته شود.
مکفرسون در حین تماشای اولین استیضاح دونالد ترامپ در سال ۲۰۱۹، از دیپلماسی بداهه و شخصیسازیشده این ماجرا الهام گرفت تا به آن بازگردد. اما استدلال او در هفتههای اول ترامپ ۲.۰ حتی قانعکنندهتر شده است. به گفته مکفرسون، ایران-کنترا حملهای به حکومت دموکراتیک توسط یک قوه مجریه افراطی بود. نتایج - فساد، فریب، قانونشکنی عمدی، عدم پاسخگویی - در حال آشنا شدن هستند.

ایران-کنترا نه یک رسوایی، بلکه دو رسوایی بود. هر کدام نسبتاً ساده بودند. رسوایی ۱ - بخش ایران - شامل فروش مخفیانه سلاح به ایران به امید اینکه این امر منجر به آزادی گروگانهای آمریکایی شود که توسط متحدان ایران در لبنان نگهداری میشدند. این یک رسوایی بود زیرا دولت ریگان قول داده بود که با گروگانگیران مذاکره نکند، زیرا وزارت امور خارجه ایران را تحریم کرده بود، زیرا این امر نقض قانون کنترل صادرات تسلیحات بود، و زیرا کارساز نبود: در حالی که سه گروگان آزاد شدند، سه گروگان دیگر به سرعت جایگزین آنها شدند.
رسوایی ۲ - بخش کنترا - شامل ارسال مخفیانه اسلحه به یک ارتش چریکی راستگرا بود که به دنبال سرنگونی دولت ساندینیست در نیکاراگوئه بود. این یک رسوایی بود زیرا کنگره چنین حمایتی را غیرقانونی اعلام کرده بود.
سرپیچی از کنگره و قانون مستلزم عملیات در خفا بود، که همچنین به معنای به حاشیه راندن بوروکراسی فدرال بود. در عوض، سیاست توسط گروه کوچکی از مقامات نزدیک به کاخ سفید انجام میشد، که وظایف کلیدی را به گروهی از متحدان که انتخاب نشده بودند، واگذار میکردند، که برخی از آنها حتی واقعاً بخشی از دولت نبودند. مکفرسون به ویژه در برجسته کردن فسادی که در چنین محیط بیقید و بندی شکوفا شد، مهارت دارد. فروش تسلیحات به ایران توسط یک شرکت کوچک که به طور مناسبی "شرکت" نامیده میشد، اداره میشد - که برای سود کار میکرد، صاحبان آن قیمت موشکها را افزایش دادند و تصمیم گرفتند میلیونها دلار به خودشان کمیسیون بپردازند.
بخش عمدهای از پولی که برای کنتراها جمعآوری میشد به روشهای مشکوک مشابهی اداره میشد. یک سازمان غیرانتفاعی معاف از مالیات (موقوفه ملی برای حفظ آزادی) در مراسم جمعآوری کمکهای مالی که در واشنگتن دیسی برگزار میشد، به اهداکنندگان ثروتمند حزب جمهوریخواه مراجعه میکرد. اهدای بیش از ۳۰۰,۰۰۰ دلار - معاف از مالیات! - ممکن بود به شما فرصت ملاقات و عکس گرفتن با خود ریگان را بدهد. کارکنان این سازمان غیرانتفاعی از این پول سوء استفاده میکردند. تنها ۴.۵ میلیون دلار از ۱۰ میلیون دلاری که آنها جمعآوری کردند به کنتراها رسید. پول بیشتری از دولتهای خارجی که به دنبال جلب نظر دفتر بیضی بودند، میآمد: ۳۲ میلیون دلار از سعودیها و ۱۰ میلیون دلار از سلطان برونئی (اگرچه به سلطان شماره حسابهای اشتباهی داده شد و پول به طور تصادفی به یک سرمایهدار کشتیرانی سوئیسی منتقل شد).
معاملهگران اسلحه نیز از تجارت کنترا سهم میبردند. یکی از افراد سابق سیا که در آمریکای مرکزی کارها را اداره میکرد، شکایت داشت که شرکت «از کنتراها کلاهبرداری میکند. کالاهای بیکیفیت میخرد و آنها را با قیمتهای بالا میفروشد.»
این نوع خودفروشی در واشنگتن دیسی ریگان نادر نبود. مکفرسون خاطرنشان میکند که بیش از ۱۰۰ مقام دولتی به دلیل اتهامات فساد مجبور به کنارهگیری شدند یا استعفا دادند. از اواخر قرن نوزدهم، ایالات متحده مجموعهای از فایروالها را برای جلوگیری از استفاده از مقام برای منافع شخصی ایجاد کرده بود: مجموعهای از قوانین اخلاقی در دولت، و ساخت آهسته یک خدمات مدنی غیرسیاسی، که کارکنان آن به اجرای قانون اختصاص داشتند و امنیت شغلی کافی برای اجتناب از هوسهای هر دولت خاصی به آنها اعطا شده بود. آخرین سنگر به جدایی قوای قانون اساسی بازمیگشت: این ایده که کنگره برای حفظ اختیارات قانونگذاری خود، برای بررسی زیادهروی قوه مجریه انگیزه خواهد داشت.
اما دولت ریگان، که گستردهترین هدف آن مقرراتزدایی از اقتصاد ایالات متحده بود، قصد داشت این چشمانداز حکومتی را مختل کند. ریگان در کارزار انتخاباتی علیه «بوروکراتهای واشنگتن... [که] جیب ما را از طریق تورم خالی کردهاند، فرزندان ما را با اتوبوس جابجا کردهاند و تمایل ما به دفاع ملی قوی را به سخره گرفتهاند» فریاد زده بود. بلافاصله پس از ادای سوگند، او در کنگره توقف کرد تا دستور اجرایی توقف تمام استخدامهای دولتی را امضا کند و وعده «کاهش قابل توجهی در اندازه نیروی کار فدرال» را بدهد. در همان روز، برخلاف قانون، او تمام ۱۵ بازرس کل را اخراج کرد تا بتواند افراد خودش را منصوب کند. (سخنگوی مطبوعاتی او گفت که او بازرسانی میخواهد «خشنتر از یک سگ نگهبان در کشف ضایعات و سوء مدیریت.») دستورات اجرایی بعدی، نظارت بر تمام مقررات آژانس را در دفتر مدیریت و بودجه کاخ سفید متمرکز میکرد.
نظریه قوه مجریه واحد
این همه بخشی از یک بازنگری اساسی در نقش ریاست جمهوری بود. وکلای دولت ریگان از آنچه به عنوان نظریه قوه مجریه واحد شناخته میشود، استقبال کردند - تفسیری از قانون اساسی که در آن رئیسجمهور اختیار انحصاری و کامل بر قوه مجریه دارد. این به معنای به حاشیه راندن کنگره و پایان دادن به استقلال بوروکراسی بود. ادوین میس، دومین دادستان کل ریگان - که در سال ۱۹۸۸ در میان اتهامات فساد استعفا داد - معتقد بود «کل سیستم آژانسهای مستقل ممکن است خلاف قانون اساسی باشد.» ایران-کنترا نمونهای عالی از این نظریه در عمل بود: کنگره را میتوان نادیده گرفت و سیاست از طریق کاخ سفید اجرا میشد.
طرفداران نظریه قوه مجریه واحد اغلب استدلال میکنند که رئیسجمهور باید کنترل داشته باشد زیرا فقط رئیسجمهور - نه بوروکراسی غیرمنتخب - در برابر مردم پاسخگو است. اما همانطور که ایران-کنترا نشان میدهد، یک قوه مجریه قدرتمند، که در خفا عمل میکند، اختیار گستردهای برای اجتناب از پاسخگویی دارد. هنگامی که رسواییهای ایران و کنترا در پاییز ۱۹۸۶ فاش شد، مقامات مسئول شروع به از بین بردن شواهد کردند. آنها انبوهی از کاغذ را خرد کردند، صدها پیام دستگاه پاسخگو را حذف کردند - دهه ۸۰ بود - و ایمیلها را از صندوق ورودی خود حذف کردند. (آنها نمیدانستند که نسخههای پشتیبان روی رایانه مرکزی وجود دارد. دهه ۸۰ بود.)
حفرههای بزرگ در اسناد کاغذی، کنار هم قرار دادن اینکه ریگان دقیقاً چقدر از جزئیات عملیات ایران و کنترا مطلع بوده است را دشوار میکرد. هیچ مدرک غیرقابل انکاری یافت نشد که نشان دهد او از آنچه به مرکز رسوایی تبدیل شد آگاه بوده است: این واقعیت که بخشی از درآمدهای حاصل از فروش ایران به کنتراها منتقل شده است. این به عنوان انحراف شناخته میشد، و دقیقاً همان چیزی بود که بود. تمرکز بر خط تیره در ایران-کنترا - تبدیل دو رسوایی به یک رسوایی - کل ماجرا را بسیار پیچیدهتر نشان میداد. همچنین مانع اثبات تخلف رئیسجمهور را بسیار بالاتر از آنچه لازم بود، بالا برد، زیرا شکی نبود که ریگان با هر دو سیاست ایران و کنترا به طور کلی موافقت کرده بود.
گرفتن رئیسجمهور در یک دروغ، دشوار بود. در ابتدا، ریگان به سادگی آنچه را که در حال وقوع بود انکار کرد: «ما سلاح یا چیز دیگری را با گروگانها معامله نکردیم - تکرار میکنم - معامله نکردیم.» این نادرست بود، اما آیا رئیسجمهور دروغ میگفت؟
این بازیگر که به رئیسجمهور تبدیل شده بود، رابطه پیچیدهای با واقعیتها داشت. یکی از فرزندان ریگان میگفت که «او چیزهایی را میسازد و آنها را باور میکند.» شواهدی وجود دارد که نشان میدهد ریگان در مورد معاملات ایران مطلع شده بود. اما، همانطور که مکفرسون بازگو میکند، هنگامی که رسوایی فاش شد، او از دفتر خاطرات خود برای انتقاد از «داستانهای دروغین» که توسط «حلقه کوسهها» در رسانهها منتشر میشد، استفاده کرد. معمار ایران-کنترا، الیور نورث، کارمند شورای امنیت ملی - مردی که به قول یکی از همکارانش «مه آبی از مزخرفات» صحبت میکرد، و از نظر دیگری «حدود ۳۰ تا ۵۰ درصد مزخرف» بود - فکر میکرد که «ریگان دقیقاً دروغ نمیگفت، اما حقیقت را هم نمیگفت. او چیزی را که میگفت باور داشت.»
این نوع موشکافی معرفتشناختی تا پایان ادامه داشت، که با حافظه بدنام - و به طور فزاینده - ریگان برای جزئیات کمک میشد. در نتیجه، محو کردن مرزهای بین واقعیت، خیال و احساس قابل قبولتر شد. (ریگان: «چند ماه پیش به مردم آمریکا گفتم که اسلحه را با گروگانها معامله نکردم. قلب من و بهترین نیتهای من هنوز به من میگویند که این درست است، اما واقعیتها و شواهد به من میگویند که اینطور نیست.») در مقالهای در سال ۱۹۹۲ در The Nation، استیو تسیچ، نمایشنامهنویس، ایران-کنترا را نمونهای برجسته از آنچه او جامعه نوظهور «پساحقیقت» نامید، دید: «رئیسجمهور ریگان به درستی تشخیص داد که مردم واقعاً نمیخواهند حقیقت را بدانند. بنابراین او به ما دروغ گفت، اما مجبور نبود برای این کار سخت تلاش کند.» عنوان این مقاله «دولتی از دروغها» بود.
در همین حال، وکلا برای محافظت از ریاست جمهوری در برابر تحقیقات متعددی که آغاز شده بود، وارد عمل شدند: یک کمیسیون ریاست جمهوری؛ یک کمیته مشترک کنگره، با جلسات استماع تلویزیونی؛ یک مشاور مستقل؛ محاکمههای جنایی.
وکالت رسواییها زمانی که همه چیز هنوز مخفی بود، آغاز شده بود، زیرا سیاستگذاران به دنبال نظرات حقوقی داخلی بودند که اقداماتی را که برای یک فرد غیرمتخصص، نقض قانون به نظر میرسید، انجام دهند و از نظر فنی آنها را قانونی جلوه دهند. بله، کنگره هرگونه سازمان اطلاعاتی را از تأمین مالی کنتراها منع کرده بود؛ اما چه کسی میگفت که شورای امنیت ملی، که برنامه کنترا را اداره میکرد، یک سازمان اطلاعاتی است؟ «اطلاع به موقع» به کنگره به هر حال به چه معناست؟ این سیاسیسازی عمدی مشاوره حقوقی بود - میس در جلسه سال ۱۹۸۴ درباره تأمین کنتراها گفت: «هنگام پرسیدن سؤال از وکلا باید به آنها راهنمایی کنید» - و این امر به نگارش یافتههای حقوقی با عطف به ماسبق و جعل جدولهای زمانی نیز گسترش یافت.
و هنگامی که کنگره و یک مشاور مستقل شروع به کنکاش در قوه مجریه کردند، کسانی که به نظریه قوه مجریه واحد متعهد بودند، بر اسبهای جدایی قوای خود سوار شدند و از تحویل اسناد، طبقهبندیزدایی اطلاعات مربوطه، یا همکاری بیش از آنچه کاملاً ضروری بود، خودداری کردند. هنگامی که شهادت اجباری میشد - یا در ازای مصونیت از تعقیب قضایی مبادله میشد - مقامات درگیر، از دروغ گفتن یا داشتن فراموشیهای مصلحتی ابایی نداشتند.
تحقیقات طولانی و به طور فزایندهای پیچیده، به آرامی رسوایی را کمرنگ کرد. رتبهبندی تأیید ریگان کاهش یافت، اما هیچ آسیب سیاسی بلندمدتی وجود نداشت. جورج اچ. دبلیو بوش، معاون رئیسجمهور، که ادعا میکرد «در جریان نیست»، به راحتی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۸۸ پیروز شد. (در واقعیت، او در خاطرات خود اعتراف کرده بود که «من یکی از معدود افرادی هستم که جزئیات کامل» مذاکرات ایران را میدانم؛ در سال ۱۹۸۵، او به هندوراس پرواز کرده بود تا به طور محتاطانه به دولت آن «مشوقهایی» برای کمک به کنتراها ارائه دهد.)
همچنین هیچ اصلاح ساختاری برای اطمینان از اینکه نادیده گرفتن کنگره در آینده دشوارتر خواهد بود، وجود نداشت. اصلاح جزئی در قوانین نظارتی - تعریف «اطلاع به موقع» به کنگره به عنوان اطلاع ظرف ۴۸ ساعت - در لایحه اطلاعاتی سال ۱۹۹۰ تصویب شد، اما رئیسجمهور بوش آن را به قانون تبدیل نکرد.
تلاش برای پاسخگو کردن کیفری عاملان این رسواییها به همان اندازه بینتیجه بود. در تعدادی از پروندههای شهادت دروغ، اعتراف به گناه صورت گرفت - همیشه اثبات پنهانکاری آسانتر از اثبات جرم است - اما احکام سبک بودند: تعلیق، مقداری خدمات اجتماعی. الیور نورث یکی از سنگینترین احکام را دریافت کرد: دو سال تعلیق، ۱۲۰۰ ساعت خدمات اجتماعی و ۱۵۰,۰۰۰ دلار جریمه. اما این محکومیت به دلایل فنی توسط دادگاه تجدید نظر لغو شد. هر دو قاضی که به نفع نورث رأی دادند، توسط ریگان به دادگاه منصوب شده بودند.
در شب کریسمس ۱۹۹۲، تنها چند هفته قبل از اینکه کاخ سفید را به بیل کلینتون تحویل دهد، بوش در شش مورد از پروندههای باقیمانده عفو صادر کرد. تنها کسی که تا به حال برای ایران-کنترا به زندان افتاد، یک افسر بازنشسته سیا بود که مسئول خرید اسلحه بود و درآمد خود یا حساب بانکی سوئیسی خود را در اظهارنامه مالیاتی خود اعلام نکرده بود. او ۱۶ ماه حبس گرفت.
شباهتهای چشمگیر
شباهتهای بین دولت ریگان در سالهای ایران-کنترا و روزهای اولیه دولت دوم ترامپ - حمله به بوروکراسی به نام کارایی، به حاشیه راندن کنگره، تمرکز و خصوصیسازی سیاست، استفاده سیاسی از قدرت عفو، عدم صداقت، پتانسیل فساد - چشمگیر است. این بدان معنا نیست که این دو لحظه یکسان هستند. به نظر میرسد بسیاری از آنچه امروز در حال وقوع است، بسیار بزرگتر از تلاشهای دولت ریگان برای متمرکز کردن قدرت است. OMB ریگان شکل سختگیرانهای از تحلیل هزینه-فایده را بر دولت تنظیمکننده تحمیل کرد. رئیس OMB ترامپ میخواهد کارمندان فدرال را «در تروما» قرار دهد، در حالی که منطق کاهشهای گسترده DOGE مبهم است. در هر صورت، برای مقایسههای تاریخی روشن بسیار زود است: رویدادها به سرعت در حال حرکت هستند، نتیجه و اهمیت نهایی آنها نامشخص است.
اما مکفرسون حق دارد که پیشنهاد کند ایران-کنترا مقدمهای بر زمان حال ما است. این رسواییها فرصتی را برای ارسال یک پیام روشن فراهم کرد که دموکراسی هیچ تحملی برای این نوع سیاست ندارد. برعکس اتفاق افتاد. در سال ۱۹۹۲، تد دریپر، نویسنده یکی از اولین تاریخهای جامع این رسواییها، نتیجه گرفت که «اگر زمانی دموکراسی مشروطه ایالات متحده سرنگون شود، اکنون ایده بهتری داریم که چگونه این کار احتمالاً انجام خواهد شد.» در واقع، ایران-کنترا به سیاستمداران درسهایی آموخت - اینکه میتوان فضای زیادی برای مانور در عملکرد درونی دولت پیدا کرد، اینکه قانون انعطافپذیر است، اینکه اگر از حد و مرز عبور کنید یا در مورد کاری که انجام میدهید دروغ بگویید، هیچ عواقبی نخواهد داشت.
یعنی هیچ عواقب منفی. بسیاری از کسانی که در ایران-کنترا نقش داشتند، نه تنها تنبیه یا تبعید نشدند، بلکه پس از آن شکوفا شدند. الیوت آبرامز، که به دو فقره پنهان کردن اطلاعات از کنگره اعتراف کرده بود، اما توسط بوش عفو شد، در دولتهای جورج دبلیو بوش - جایی که او طرفدار جنگ در عراق بود - و اولین دولت ترامپ، به عنوان فرستاده ویژه به ونزوئلا و، بله، ایران خدمت کرد. الیور نورث در جناح راست به عنوان یک قهرمان مردمی مورد استقبال قرار گرفت. در اواخر دهه ۱۹۸۰، یک نقاش جوان خانه به نام شان هنیتی با برنامههای رادیویی لیبرال تماس میگرفت تا از نقش نورث در ایران-کنترا دفاع کند. نورث، مانند هنیتی، به عنوان یک مفسر و مجری موفق در فاکس نیوز به کار خود ادامه داد. و رئیس آنها در شبکه، راجر ایلز، نیز نقش کوچکی در این رسوایی ایفا کرد - او در آن زمان مشاور رسانه ای بود که به دولت ریگان در مدیریت روابط عمومی کمک می کرد.
جان بولتون، یکی دیگر از مقامات ارشد وزارت دادگستری در زمان میس، بعداً مشاور امنیت ملی ترامپ شد. ویلیام بار، که در آن زمان وکیل جوانی بود که در دفتر مشاور حقوقی وزارت دادگستری کار می کرد، قبل از اینکه دوباره در دولت ترامپ به عنوان دادستان کل خدمت کند، در سال ۱۹۹۱ به عنوان دادستان کل بوش به طور مخفیانه از بوش برای عفو آبرامز و دیگران لابی کرد. او در نامه توجیه عفو خود نوشت که دادستان در یک پرونده شهادت دروغ "مجبور بود متهم را تشویق کند تا به یاد بیاورد که واقعاً چه می دانست."
دولت ترامپ این نکته را یادداشت کرد. در دهه ۱۹۸۰، اتهامات ترامپ در مورد تقلب در انتخابات، نقض بودجه و تئوری های توطئه، به معنای واقعی کلمه در کوره رسانه های جناح راست شکل گرفت. همان رویکرد استفاده از قدرت عفو به عنوان پوششی محافظه کارانه، در عفو رییس جمهور برای مایکل فلین به نمایش گذاشته شد، که به دلیل دروغ گفتن به FBI دو بار گناهکار شناخته شده بود. در هر دو دوره، قوه مجریه به شکل توهینآمیزی برای کمک به افراد مطلع، نه برای رسیدن به عدالت واقعی، مورد استفاده قرار میگرفت.
اکنون، همانطور که ترامپ به کاخ سفید باز می گردد، می تواند از درس دیگری از ایران-کنترا استفاده کند - ارزش استفاده ابزاری از نظریه قوه مجریه واحد، و بی اعتنایی به کنگره. به گفته مكفرسون، همانطور که دولت در آغاز دومین دوره ریاست جمهوری پیش می رود، "به نظر می رسد که درس نهایی این است که، با این نتیجه گیری نهایی از این رسوایی برای استفاده در این دهه، باید دوباره نادیده گرفته شود."