
به روز شده در ۱۱:۳۵ صبح به وقت ET در February 15, 2025.
جیمز مرداک در ماه مارس ۲۰۲۴ در دفتر وکالت منهتن پشت میز کنفرانس نشسته بود که فهمید شاهد از هم پاشیدن نهایی خانوادهاش است.
سه ماه قبل، پدرش، روپرت، به جیمز و خواهرانش گفته بود که در حال بازنویسی تراست خانوادگی است تا پس از مرگش، کنترل کامل امپراتوری مرداک را به پسر بزرگترش، لاچلان، بدهد، نه اینکه آن را به طور مساوی بین چهار فرزند بزرگترش تقسیم کند. این اصلاحیه بخشی از یک برنامه مخفی بود که متحدان پدرسالار آن را با اسم رمز "پروژه هماهنگی خانواده" نامگذاری کرده بودند.
تصمیم تکاندهندهی روپرت، اوج یک نبرد جانشینی بود که جیمز و لاچلان را، که تنها ۱۵ ماه با هم اختلاف سنی داشتند، اساساً در تمام زندگیشان در مقابل یکدیگر قرار داده بود. (خواهران بزرگترشان، پرودنس و الیزابت، هرگز رقبای جدی برای ادارهی تجارت نبودند: جیمز در مورد پدرش گفت: "او یک زنستیز است.")
روپرت معتقد بود که چارهای جز اقدام قاطعانه ندارد. او ۹۲ سال داشت و مطمئن بود که جیمز با خواهرانش توطئه میکند تا به محض مرگش کنترل شرکتهای خانوادگی را به دست بگیرند، پس از آن امپراتوری رسانهای محافظهکارانهاش را خنثی کرده و کار زندگیاش را نابود میکنند.
او درست میگفت که پسر کوچکترش در دیدگاه او برای تجارت خانوادگی سهیم نیست. جیمز فاکس نیوز را لکهای بر نام خانوادهاش و تهدیدی برای دموکراسی آمریکا میدانست. او معتقد بود که برای نجات شرکتها از پیامدهای سوءمدیریت بیپروا پدرش، تغییرات اساسی لازم است. ("اگر دروغ گفتن به مخاطبانتان راهی برای افزایش رتبهبندی است،" به من میگفت، "یک فرهنگ خوب این کار را نمیکند.") جیمز و خواهران بزرگترش که مصمم بودند صدایی در تجارت داشته باشند، برای جلوگیری از تغییر تراست توسط روپرت اقدام کردند.
این درام حقوقی قرار بود دور از دید عموم، در دادگاه وصیت رنو - نوادا به دلیل قوانین انعطافپذیر املاک خود مشهور است - اجرا شود، اما اهمیت جهانی داشت: این دادگاه تعیین میکرد که چه کسی قدرتمندترین نیروی رسانهای محافظهکار در جهان را کنترل میکند، نیرویی که دولتها را سرنگون کرده و دونالد ترامپ را به کاخ سفید رسانده است. برای خانوادهی مرداک، این مخاطرات نیز بسیار شخصی بودند. شهادتها و کشفها، سالها اسرار دردناک - دسیسهچینی و دستکاری درونخانوادگی، دروغها، افشاگریها و خیانتهای موذیانه - را آشکار میکردند. جیمز و روپرت سالها بود که به سختی با هم صحبت کرده بودند.
جیمز در مکالماتی که در طول فرآیند کشف اسناد به دست آمد، متوجه شد که پدرش چگونه در مورد او با بقیه خانواده صحبت میکند - چقدر حسابگر و دستکاریکننده میتواند باشد. وقتی بستهای از اسناد که وکیل جیمز درخواست کرده بود از روپرت رسید، با یک یادداشت دستنویس همراه بود: جیمز عزیز، هنوز وقت برای صحبت هست؟ با عشق، پدر. پ.ن.: دوست دارم نوههایم را یک روز ببینم. جیمز، که نمیتوانست به خاطر بیاورد آخرین باری که روپرت به نوههایش علاقهای نشان داده بود، زحمت پاسخ دادن به خود نداد.
اکنون، در دفتر وکالت منهتن، جیمز روبروی پدرش نشست و آماده شد تا مورد بازجویی قرار گیرد. وکیل روپرت تقریباً به مدت پنج ساعت، مجموعهای از سؤالات گزنده را از جیمز پرسید.
آیا تا به حال به تنهایی کار موفقی انجام دادهاید؟
چرا آنقدر سرتان شلوغ بود که تولد ۹۰ سالگی پدرتان را تبریک نگویید؟
آیا به نظرتان نمیرسد که در روایت شما، هر اتفاقی که اشتباه پیش میرود همیشه تقصیر شخص دیگری است؟
در یک مقطع، وکیل به جیمز و خواهرانش به عنوان "بچههای سفیدپوست، برخوردار و مولتیمیلیاردر صندوق امانی" اشاره کرد. در مقطعی دیگر، او یک متن بدون منبع را از کتابی دربارهی خانوادهی مرداک خواند تا نشان دهد که جیمز یک خرابکار متقلب است.
جیمز تمام تلاش خود را کرد تا تمرکز کند، اما نتوانست جلوی نگاه دزدکی به پدرش را بگیرد. روپرت در تمام طول شهادت، خمیده و ساکت نشسته بود و به طرز غیرقابلدرکی به پسر کوچکترش خیره شده بود. با این حال، هر از گاهی تلفن خود را برمیداشت و تایپ میکرد. سرانجام، جیمز فهمید چرا. جیمز به من گفت: "او داشت سؤالاتی را برای پرسیدن به وکیل پیامک میکرد." "چقدر لعنتی پیچیده است؟"
وقتی جلسه تمام شد، روپرت بدون اینکه حرفی بزند از اتاق کنفرانس خارج شد.