
تمام روابط من، حداقل بخشی از آنها، در تلفن همراهم زندگی میکنند، جایی که مجبورند فضا را با هر چیز دیگری که در آنجا اتفاق میافتد به اشتراک بگذارند. اخیراً، احساسی که به من دست میدهد این است که بخشهایی از روابطم که روی آن صفحه نمایش وجود دارند، کمتر و کمتر از سایر محتوایی که در آنجا مصرف میکنم، قابل تمایز به نظر میرسند.
اتفاقات زیادی در تلفن من میافتد. همیشه سعی دارد چیزهایی را به من بفروشد. گاهی اوقات، سعی میکند مرا کلاهبرداری کند. بازیها، ویدیوها، برنامههای تلویزیونی، فیلمها، اخبار، ردیابهای سلامت، پادکستها، کتابها، موسیقی، خرید، نقشهها، نرمافزار کاری، مرور معمولی اینترنت و یک اپلیکیشن که مجبور شدم آن را دانلود کنم تا از زنگ در خانهام استفاده کنم، همه در آن هستند. و البته، تمام تعاملات اجتماعی من که رو در رو یا از طریق نامه پستی نیستند را نیز شامل میشود. (حتی تعاملات رو در رو، مگر اینکه کسی را در خیابان ببینم، احتمالاً از طریق تلفن هوشمند برنامهریزی شدهاند.)
بنابراین، وقتی تلفن من با زنگها و لرزشهای کوچک خود صدا میکند، میتواند بهروزرسانیهایی از افرادی که دوستشان دارم برایم بیاورد، یا هشدارهایی را نشانم دهد که هرگز از شرکتهایی که تشنه توجه من هستند، نخواسته بودم. وقتی آن را بیرون میکشم، محتوا و ارتباطات به اشکال مشابهی ظاهر میشوند—اعلانها، پستهای شبکههای اجتماعی، ویدیوهای عمودی—و اینها با هم ترکیب میشوند. همانطور که تعاملات با عزیزان با انواع دیگر رسانهها در تلفنهای هوشمند همگرا میشوند، ساموئل هاردمن تیلور، استادی که رسانههای اجتماعی را در دانشگاه ایلینویز در شیکاگو مطالعه میکند، به من گفت: "روابط ما در حال تبدیل شدن به بخشی از این رفتار مصرفی است." وقتی تلفن بیشتر به یک مرکز سرگرمی تبدیل میشود، استفاده از آن برای تعامل اجتماعی میتواند اختیاریتر به نظر برسد. و جداسازی عزیزانم از جریان بیپایان محتوای تلفن من به تلاش بیشتری نیاز دارد.
از همان روزهای اولیه رسانههای اجتماعی، افراد عادی از آن برای نمایش زندگی خود و استفاده از عزیزانشان به عنوان تماشاگر استفاده کردهاند. اما اکنون رسانههای اجتماعی در حال بلعیدن رسانههای سنتی هستند، زمانهایی را که قبلاً صرف تماشای تلویزیون و فیلم میشد، به خصوص برای نسلهای جوانتر، کاهش میدهند، و خود را نه به عنوان یک شبکه، بلکه بیشتر به عنوان یک پخشکننده بازسازی میکنند. در این فرآیند، آنها کمتر... اجتماعی شدهاند. به نظر نمیرسد این سایتها دیگر اهمیتی به پست کردن یا پاسخ دادن افراد عادی با دنبالکنندگان کم بدهند، مادامی که آنها به اسکرول کردن ادامه میدهند.
و همانطور که رسانههای اجتماعی از اتصال کاربران با افراد آشنا به سمت انتشار محتوای بیارزش هوش مصنوعی و ویدیوهای کوتاه الگوریتمی از هرجا که باشند حرکت کردهاند، نوعی آشفتگی تفکیککننده رخ داده است. پستهای دوستان و خانوادهام هنوز آنجا هستند، اما در جریان تباهی مغزی و تبلیغات جذب میشوند. اینجا یک تبلیغ برای کفشهای باله قابل شستشو، آنجا تصویری از نوزاد دوستم، سپس نوزادی که نمیشناسم در حال انجام کاری خندهدار که به یک میم تبدیل شده، و پس از آن یک ریل (Reel) درباره اینکه میلنیالها به خاطر پوشیدن شلوار جین فاق بلند بیکلاس هستند، ویدیویی از دوستم که در شلوار جین فاق بلند جذاب به نظر میرسد، یک تبلیغ برای شلوارهای جین مد روز، تبلیغ محتوایی برای داروهای کاهش وزن تا بتوانید در شلوارهای جین دبیرستانتان که ناگهان دوباره مد شدهاند جا شوید. همه اینها به صورت منفعلانه مصرف شده و همگی اسکرول میشوند.
این تجربه منفعلتر از رسانههای اجتماعی لایهای به برخی از روابط من اضافه میکند که میتواند تقریباً شبهاجتماعی به نظر برسد. روابط شبهاجتماعی، به طور کلاسیک، آن دسته از روابط یکطرفه و تخیلی هستند که افراد با افراد مشهور یا حتی شخصیتهای تخیلی احساس میکنند. افراد یک ارتباط عاطفی با کسی برقرار میکنند که فقط از طریق یک صفحه نمایش (یا، حدس میزنم، صفحات یک رمان) با او روبرو شدهاند، و احساس میکنند که این فرد را میشناسند، هرچند که در واقع اینطور نیست. گیل استیور، استاد روانشناسی در دانشگاه امپایر استیت که در مورد شبهاجتماعی بودن تحقیق میکند، به من گفت که تمایز بین روابط اجتماعی و شبهاجتماعی از دیرباز مبهم بوده و رسانههای اجتماعی آن را کمتر واضح کردهاند.
عدم تقابل بخش کلیدی روابط شبهاجتماعی است—طرفدار چیزهای زیادی درباره سلبریتی میداند در حالی که سلبریتی هیچ ایدهای ندارد که طرفدار کیست. اما اکنون یک سلبریتی ممکن است به کامنت شما در تیکتاک پاسخ دهد، یا حتی شما را فالو بک کند. در عین حال، تقابل بخش حیاتی روابط واقعی است، اما برای مؤلفه آنلاین آن روابط، میتواند بیشتر یک دستورالعمل باشد، دستوری که با گذشت زمان سستتر میشود. گاهی اوقات به پست بلواسکای یا استوری اینستاگرام دوستی پاسخ میدهم. اما بیشتر اوقات این کار را نمیکنم. در عوض، اجازه میدهم این قطعات محتوا از یک چشمم وارد و از دیگری خارج شوند. من تکههایی از دانش را در مورد عزیزانم جمعآوری میکنم—دوست پسر خواهرم شعری منتشر کرده؛ دوستم کارش را ترک کرده—مانند یک تماشاگر، همانطور که ممکن است درباره کتابهای مورد علاقه یک اینفلوئنسر، یا درباره نامزدی تیلور سویفت اطلاعات کسب کنم.
محققانی که در مورد شبهاجتماعی بودن با آنها صحبت کردم، حاضر نبودند بگویند که این مصرف منفعلانه قطعاً رفتار شبهاجتماعی است—زیرا من این افراد را میشناسم—اما گفتند که، از جهاتی، روابط اجتماعی شروع به *شبیه شدن* بیشتر به روابط شبهاجتماعی کردهاند. بردلی باند، استاد ارتباطات در دانشگاه سن دیگو، چند مطالعه در طول دوره فاصلهگذاری اجتماعی پاندمی انجام داد، زمانی که بسیاری از مردم عزیزان خود را فقط از طریق فناوری میدیدند. نتایج نشان داد که "افزایش تماس با دوستان واقعی از طریق رسانههای صفحه نمایش ممکن است مرزهای بین اجتماعی و شبهاجتماعی را به دلیل شباهت در قالب، مبهم کند"، همانطور که یکی از مطالعات بیان کرد. باند به من گفت: "ذهن شما تا حدی در حال بازسازی است تا آن افراد اجتماعی را نیز به عنوان دو بعدی درک کند." او گفت که در روابط شبهاجتماعی، مردم تمایل دارند از تخیل خود برای پر کردن خلأهای آنچه درباره یک فرد میدانند استفاده کنند. به عنوان مثال، ممکن است کسی فرض کند که بازیگری که با او ارتباط برقرار میکند، حتماً ارزشهای او را به اشتراک میگذارد، حتی اگر از اعتقادات سیاسی آن فرد اطلاعی نداشته باشد. باند حدس زد: "همانطور که روابط واقعی بیشتر شبیه روابط شبهاجتماعی به نظر میرسند، شاید ما دیگر درخواست خودافشاگری نکنیم و شروع به فرض کردن کنیم، دقیقاً مانند روابط شبهاجتماعی."
اگر مردم هنگام نگاه کردن به رسانههای اجتماعی کمی احساس تماشاگر بودن در زندگی دوستانشان را دارند، این احتمالاً تا حدی به این دلیل است که مردم هنگام پست گذاشتن، دوستانشان را به عنوان تماشاگر در نظر میگیرند. برخی از محققان، پستهای شبکههای اجتماعی را چیزی بین ارتباطات بینفردی و جمعی توصیف میکنند. (آنها آن را "جمعی-شخصی" مینامند.) تحقیقات همچنین نشان داده است که هنگام پست گذاشتن، افراد تمایل دارند یک "مخاطب تصوری" در ذهن داشته باشند—که ممکن است همیشه با کسانی که واقعاً پستهایشان را میبینند، همخوانی نداشته باشد. و در ادغام اجتماعی با شبهاجتماعی، بسیاری از افراد عادی با دنبالکنندگان کم خود به سبک اینفلوئنسرها پست میگذارند: آنها مستقیماً با دوربین صحبت میکنند ("سلام دوستان")، یا عکسهایشان را طوری تنظیم میکنند که ترکیبی از تلاش بیزحمت و جذاب را به نمایش بگذارد.
البته، این در صورتی است که اصلاً پستی بگذارند. اخیراً، کایل چایکا، منتقد در نیویورکر، استدلال کرد که جامعه در حال تجربه "ملال پست گذاشتن" است، چرا که بهروزرسانیهای زندگی معمولی یک فرد عادی احتمالاً در میان انبوه اینفلوئنسرهایی با نورهای حلقهای و شراکتهای برندینگ گم میشود. در عصر فیدهای الگوریتمی، وقتی افراد غیر اینفلوئنسر پستی میگذارند، شاید مخاطبان تصوریشان کوچکتر از گذشته به نظر برسند. چایکا نوشت: "اگر تضمینی وجود ندارد که دوستانمان حتی آنچه را پست میکنیم ببینند، پس چه انگیزهای برای ادامه این کار وجود دارد؟"
این به نوبه خود بر نحوه مصرف پستها توسط افراد تأثیر میگذارد. با تغییر نسبت به سمت محتوایی که واقعاً اجتماعی نیست—و با تجربه رسانههای اجتماعی بیشتر به عنوان سرگرمی تا مکانی برای ارتباط—شاید افراد بیشتر تمایل داشته باشند که فقط به آن گوش دهند و حواسشان را پرت کنند تا اینکه بخواهند با دوستانی که هنوز آنجا میبینند، تعامل داشته باشند. جفری هال، استاد ارتباطات در دانشگاه کانزاس، به من گفت: "حس درونی من میگوید که این انتظار که مخاطب پاسخ دهد، به شدت کاهش یافته است." بنابراین منطقی است که "هر دستاوردی که قبلاً از آن مقدار تعامل کوچک در جریان رسانههای اجتماعی به دست میآوردیم، نیز از بین میرود." اگرچه محققان هنوز دقیقاً نمیدانند که این پدیده برای روابط چه معنایی دارد، اما هال گفت که او آن را "بخشی از غروب طولانی شبکه اجتماعی عمومی به عنوان مکانی که در آن اجتماعی بودن را میبینیم" میداند.
در همین حال، خورشید بر چتهای گروهی طلوع میکند، جایی که یک یکنواخت شدن و همگرایی مشابه میتواند اتفاق بیفتد. واتساپ در حال افزایش محبوبیت است؛ افراد بیشتری به دیسکورد روی آوردهاند. همه این پیامها صفحه اصلی را در کنار اخبار فوری، تبلیغات، لایکهای شبکههای اجتماعی و هشدارهای فشاری شلوغ میکنند. تیلور به من گفت: "ما با این اعلانها در حال دست و پنجه نرم کردن با مجموعهای از حوزههای مختلف زندگی خود هستیم." مرکز اعلانهای من پیامهایی از چت گروهی خانوادهام را در کنار مجموعهای از هشدارهای فوری نیویورک تایمز، یادآوری تقویم برای جلسهای که امروز داشتم، اعلامیههای قسمتهای جدید چندین پادکست که دنبال میکنم، و چندین تبلیغ از DoorDash که پیشنهاد میدهند از Chick-fil-A، Walgreens و سایر فروشگاهها سفارش دهم، نشان میدهد.
انتقال به پیامهای گروهی از جهاتی یک پیشرفت مثبت برای ارتباط است. پلتفرمهای پیامرسان خصوصی، تحقیقات نشان میدهند، خود را به اشتراکگذاری محتوای شخصیتر از فضاهای الگوریتمی قرض میدهند، و در تسهیل گفتگوهای مستمر خوب عمل میکنند. با این حال، افزایش آنها میتواند هنجار تقابل را نیز کمی از بین ببرد. در سال ۲۰۱۸، من مقالهای نوشتم در مورد اینکه چگونه نادیده گرفتن پیامها عادی شده بود، زیرا این رسانه به شما امکان میدهد در زمان خودتان (یا اصلاً) به پیامها پاسخ دهید. چتهای گروهی ممکن است پاسخ دادن را حتی کمتر اجباری کنند، به دلیل مسئولیت پخش شده داشتن چندین نفر در گفتگو. در عین حال، هرچه افراد بیشتری در گفتگو باشند، پویایی "پخش کردن" بیشتر میتواند نفوذ کند، تیلور گفت.
راه دیگری که پیامهای خصوصی تا حدی حالت پخشگونه پیدا کردهاند، محبوبیت پیامهای صوتی است. بسیاری از مردم آنها را دوست دارند زیرا صمیمیت بیشتری نسبت به پیامک ارائه میدهند، اما هنوز نیازی به پاسخ فوری یا حتی هیچ پاسخی از طرف مقابل ندارند، همانطور که یک تماس تلفنی نیاز دارد. اما بیایید واقعی باشیم—پیامهای صوتی اساساً پادکستهای کوچکی هستند که شما برای دوستانتان ضبط میکنید. آنها اعمال ارتباطی هستند، اما بیشتر یک نمایش هستند تا برداشتن تلفن و تماس گرفتن. و نمایش همیشه حداقل کمی فاصله ایجاد میکند.
بهترین نظریه من برای جمعبندی همه اینها این است که یک اثر آبشاری در حال وقوع است: همانطور که رسانههای اجتماعی بیشتر شبیه سرگرمی میشوند، پیامرسانی خصوصی بیشتر شبیه رسانههای اجتماعی میشود. (به عنوان مثال، اکنون میتوانید پیامکها را "لایک" و "قلب" کنید.) در هر دو مورد، عناصر اجرا و مصرف تشدید میشوند، که منجر به یک ادغام ظریف از جوامع با مخاطبان، و ارتباطات با محتوا میشود.
محققانی که با آنها صحبت کردم، هنوز به هیچ نتیجهای درباره ادغام روابط با محتوای قابل مصرف نرسیدهاند—فناوری به سرعت تغییر میکند و مطالعات علمی کند هستند. اما همانطور که دنیای تلفن همراه تکامل مییابد و روابط ما در پاسخ به آن دچار تحول میشوند، لیندا کی، استاد روانشناسی در دانشگاه اج هیل در انگلستان، یک اصل اساسی را برای حفظ به من پیشنهاد داد: "ارتباط بر محتوا همیشه بهتر خواهد بود." تلفن شما توجه شما را میخواهد؛ روابط شما به آن نیاز دارند.