بروزرسانی در 11:33 صبح به وقت شرق آمریکا در July 28, 2025
در دهه 1980، بزرگترین تولیدکننده کفش در جهان، اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی بود. اسکات شین در کتاب خود در سال 1994 با عنوان «واچینی یوتوپیا» (Dismantling Utopia) گزارش داد که «اتحاد جماهیر شوروی سالانه 800 میلیون جفت کفش تولید میکرد—دو برابر ایتالیا، سه برابر ایالات متحده، و چهار برابر چین. این میزان تولید برابر با بیش از سه جفت کفش در سال برای هر مرد، زن، و کودک شوروی بود.»
و با این حال، علیرغم این تولید عظیم کفشهای شوروی-سوسیالیستی، به محض شایعه اینکه مغازهای ممکن است کفش خارجی برای فروش داشته باشد، صفهای طولانی در اطراف بلوک شکل میگرفت: شین ادامه داد: «راحتی، اندازه، طراحی و ترکیب سایز کفشهای شوروی آنقدر با آنچه مردم نیاز داشتند و میخواستند هماهنگ نبود که حاضر بودند ساعتها در صف بایستند تا یک جفت کفش گاهبهگاه، معمولاً وارداتی، را که دوست داشتند، بخرند.»
سیستم اقتصادی شوروی میلیونها نفر را به کار واداشت تا مواد خام مفید را به محصولات نهایی ناخواسته تبدیل کنند. پس از رهایی از کارخانه یا اداره، این کارگران ساعات فراغت خود را به جستجو برای یافتن معدود کالاهای غیربیمصرف موجود میگذراندند. کل این سیستم یک چرخه عظیم از اتلاف بود.
برای نسل جوانتر آمریکاییها، مفهوم «سوسیالیسم» جعبهای خالی است که میتوان انواع امیدها و آرزوها را در آن قرار داد. اما زمانی، برخی انسانها پروژه ساختن اقتصادی بدون مالکیت خصوصی و بدون پاداشهای بازار مانند سود را بسیار جدی گرفتند. آنچه به دست آوردند، کفشهای غیرقابل استفاده بود. اما خاطرات کمرنگ میشوند؛ امیدها و آرزوها باقی میمانند.
تعداد فزایندهای از آمریکاییها احساس میکنند که اقتصاد به نفع آنها کار نمیکند. مدیریت دونالد ترامپ آشکارا از افراد خودی و رفقا حمایت کرده است. و بنابراین، در دهه 2020، آمریکاییها خود را در حال بحث درباره ایدههایی مییابند که زمانی مرده و خاکخورده به نظر میرسیدند، و در برخی موارد، سیاستمدارانی را انتخاب میکنند که از آنها دفاع میکنند. سوسیالیسم جدید به مشکلاتی که سوسیالیسم قدیمی را از بین برد، تنها با انکار یا نادیده گرفتن آنها رسیدگی میکند. اگر قرار است سوسیالیسم شکست بخورد، و اگر اقتصاد بازار قرار است در رقابت دموکراتیک از خود دفاع کند، تنها آشکار کردن عدم کارایی جایگزینهای پیشنهادی کافی نخواهد بود. لازم است اقتصاد بازار را که برای حفظ استاندارد زندگی آمریکاییها ضروری است، اصلاح و پاکسازی کرد.
در اوج دوران سوسیالیسم، برجستهترین ذهنهای جهان از پتانسیل برتر یک اقتصاد سوسیالیستی برنامهریزیشده تمجید میکردند. آلبرت اینشتین در سال 1949 نوشت:
انگیزه سود، در ترکیب با رقابت بین سرمایهداران، مسئول بیثباتی در انباشت و استفاده از سرمایه است که به رکودهای فزایندهای منجر میشود. رقابت نامحدود به اتلاف عظیم نیروی کار و فلج شدن آگاهی اجتماعی افراد میانجامد... یک اقتصاد برنامهریزیشده، که تولید را با نیازهای جامعه تنظیم میکند، کار را بین همه افراد قادر به کار توزیع کرده و معاش هر مرد، زن و کودک را تضمین میکند.
در سال 1960، آبرام برگسون، اقتصاددان هاروارد، پیشبینی کرد که اقتصاد شوروی در مسیر پیشی گرفتن از اقتصاد ایالات متحده است. نظر برگسون اصلاً یک نظر غیرعادی نبود. تخمینهای مشابه، تحلیل سازمان سیا از اقتصاد شوروی را تا دهه 60 میلادی نیز زیربنا قرار دادند. آمریکاییها ممکن است سوسیالیسم را برای خود سرکوبگرانه بدانند. اما کارشناسان معتقد بودند که هرچند سوسیالیسم شوروی ناخوشایند بود، اما میتوانست نتایج مثبتی به بار آورد.
همین تخمین بیش از حد از ظرفیت تولیدی اتحاد جماهیر شوروی در مورد چین کمونیست نیز به کار برده شد. در صحن سنای ایالات متحده در سال 1959، جان اف. کندی، رئیسجمهور آینده، سخنرانی ایراد کرد که در آن تقریباً به طور کامل ادعاهای چین در مورد «جهش بزرگ به جلو» را پذیرفت: «بسیج انبوه کارگران روستایی بیکار چینی از طریق کمونهای اقتصادی، صنایع دستی، طرحهای کوچک ذوب آهن و بقیه، دستاوردی است که تأثیر سیاسی و فکری آن در مناطق کمتر توسعهیافته عظیم خواهد بود.»
در واقع، جهش بزرگ به جلو به شاید مرگبارترین فاجعه خودساخته در تاریخ بشر انجامید. برنامه صنعتیسازی اجباری مائو تسهتونگ باعث قحطی شد که حداقل 23 میلیون نفر و شاید تا 55 میلیون نفر را کشت.
آمارهای اقتصادی شوروی که سازمان سیا را تحت تأثیر قرار داده بود، جعلی یا بیمعنی بودند. مهم نبود که یک کارخانه شوروی چند جفت کفش تولید میکند، اگر هیچکس نمیخواست آنها را بپوشد. برای فرار از رکود شوروی، چین کمونیست در سال 1978 شروع به گشایش اقتصاد کشاورزی خود، و سپس صنعت خود، به مدیریت خصوصی، رقابت بازار و سرمایهگذاری خارجی کرد. ویتنام کمونیست و سایر اقتصادهای سابقاً بسته و کنترلشده، از الگوی چین پیروی کردند.
در سراسر غرب دموکراتیک، ایدههای سوسیالیستی به حاشیه رفتند. در سال 1995، حزب کارگر بریتانیا تحت رهبری جدید تونی بلر، قانون اساسی حزب خود را اصلاح کرد تا عبارت کهنه «مالکیت مشترک ابزارهای تولید، توزیع و مبادله» را حذف کند. در آلمان در اوایل دهه 2000، دولت ائتلافی سوسیال دموکرات گرهارد شرودر، شدیدترین کاهشها را در دهههای اخیر در مزایای اجتماعی اعمال کرد تا بیکاران بلندمدت را به کار بازگرداند. در ایالات متحده، بیل کلینتون، رئیسجمهور دموکرات، در سال 1996 اعلام کرد: «دوران دولت بزرگ به پایان رسیده است.»
البته پیروزی ظاهری اقتصاد بازار مورد استقبال همگان نبود. کسانی که از این پیروزی ظاهری ناراضی بودند، طعنه مارگارت تاچر مبنی بر اینکه «هیچ جایگزینی وجود ندارد» را رد کردند، با این حال نمیتوانستند به طور مختصر و منسجم بیان کنند که این جایگزین چه میتواند باشد.
رالف نیدر، فعال ضد شرکتی، بخشی از مبارزات انتخاباتی ریاستجمهوری خود را برای به چالش کشیدن اجماع طرفدار بازار در دوران کلینتون انجام داد. او در کمپین سال 2000 خود به عنوان نامزد حزب سبز، مجموعهای از گلایهها را مطرح کرد: رفتوآمدهای طولانی به محل کار؛ وعدههای غذایی ناسالم در رستورانهای فستفود؛ حقوق بیش از حد مدیران عامل؛ گذراندن وقت زیاد جوانان با صفحههای نمایش؛ جرمانگاری مواد مخدر؛ از بین رفتن سیستمهای تراموای برقی شهری. او نمیتوانست در مورد آنچه با آن مخالف بود، مشخصتر باشد. اما او طرفدار چه چیزی بود؟ نیدر نمیتوانست بگوید.
و همینطور برای پروژههای پیدرپی برای تصور آیندهای ضد سرمایهداری نیز همین اتفاق افتاد. برخی از کسانی که به جناح چپ آن دوران تعلق داشتند، با دلخوری از گفتهای نقلقول میکردند که به فردیک جیمسون، منتقد ادبی مارکسیست آمریکایی، نسبت داده میشد: «تصور پایان جهان آسانتر از تصور پایان سرمایهداری است.»
در طول ربع قرن از اوایل سال 1983 تا اواخر سال 2007, ایالات متحده تنها دو رکود کوتاه و خفیف را تجربه کرد: یکی در 1990-91، و دومی که تنها از بهار تا پاییز 2001 به طول انجامید. از آغاز دومین دولت رونالد ریگان تا پایان اولین دولت جورج دبلیو بوش، نرخ بیکاری در ایالات متحده حتی یک بار هم به 8 درصد نرسید. در همین دوره، تورم پایین بود و نرخ بهره به طور پیوسته کاهش مییافت.
اقتصاددانان این دوره را «اعتدال بزرگ» مینامند. نفوذ متعادلکننده بر سیاست نیز احساس میشد. برای نزدیک به 50 سال، گالوپ با مجموعهای از سوالات ثابت در مورد وضعیت عمومی کشور، نگرش آمریکاییها را بررسی کرده است. از سال 1983 تا 2007، نسبت آمریکاییهای راضی از «روند امور در ایالات متحده» به اوج حدود 70 درصد رسید و اغلب بالای 50 درصد بود.
سپس دوره طولانی ثبات ناگهان پایان یافت. طی 15 سال از 2007 تا 2022، اقتصاد ایالات متحده دچار رکود بزرگ، همهگیری ویروس کرونا و تورم پس از همهگیری شد: دنبالهای از شوکهای گیجکننده.
شما میتوانید اثرات را در نظرسنجی گالوپ ببینید. در این دوره، درصد آمریکاییهایی که خود را به طور کلی راضی توصیف میکردند، به ندرت از یک سوم فراتر رفت و اغلب حدود یک چهارم بود.
دوران اعتدال جای خود را به زمان رادیکالیسم داد: جنبش «اشغال وال استریت» (Occupy Wall Street)، جنبش «تی پارتی» (Tea Party)، «نظریه زادگاه جعلی اوباما» (birtherism)، موج ایدئولوژی ستیزهجو که به اختصار «ووک» (woke) نامیده شد. در سال 2015، در اوج این رادیکالیسم، هیلاری کلینتون دومین کارزار انتخاباتی خود را برای نامزدی دموکراتها اعلام کرد. او در سخنرانی انتخاباتی خود، دستههایی را توصیف کرد که به زعم او، رایدهندگان آمریکایی را تشکیل میدادند و تصویری جذاب از سیاستهای دهه 1990 در مواجهه با واقعیتهای دهه 2010 ارائه میداد. او نامزدی خود را به طور یکسان به «موفقها و افراد درگیر با مشکلات»، به «نوآوران و مخترعان» و همچنین «کارگران کارخانه و سرویسدهندگان غذا» اختصاص داد. به عبارت دیگر، او خود را به آمریکاییهایی خطاب قرار داد که جهان برای آنها کم و بیش خوب کار میکرد، و به دستهبندیهای آشنا و قدیمی کارگران یقه آبی. او هیچ اشاره خاصی به کارگران پارهوقت، متخصصان دارای مدارک دانشگاهی که وضعیت شغلیشان رو به پایین بود، یا سایر دستههای اجتماعی بیقرار که پس از شوک 2008-09 افزایش یافتند، نکرد.
چند هفته پس از اعلام هیلاری کلینتون، سناتور برنی سندرز از ورمونت کارزار خود را برای همین نامزدی دموکراتها اعلام کرد. سندرز یک منجی عجیب بود. او تمام عمر خود را در سیاست گذرانده بود و دستاورد قابل توجهی نداشت. هیچ قانون اصلی به نام او نبود، و تعداد بسیار کمی هم قوانین فرعی. او به عنوان یک سوسیالیست مستقل، از حزب دموکرات فاصله گرفته بود، بدون اینکه جنبش خاص خود را بسازد. تعداد کمی او را شخصیتی الهامبخش یا سخنرانی قانعکننده میدانستند. با این حال، در میان این فضای رادیکال جدید، او به سرعت پیروان پرشماری پیدا کرد—و 13 میلیون رأی به دست آورد و در 23 کنگره حزبی و انتخابات مقدماتی پیروز شد. هنگامی که او در نهایت به کلینتون باخت، این شکست بسیاری از حامیان او را با کینههایی مواجه کرد که چپگرایان را از لیبرالها به گونهای جدا کرد که ممکن است به پیروزی دونالد ترامپ در کالج انتخاباتی در انتخابات عمومی نوامبر 2016 کمک کرده باشد.
در سال 2002، نزدیک به پایان دوران فعالیت عمومی خود، از تاچر پرسیده شد که بزرگترین دستاوردش را نام ببرد. او پاسخ داد: «تونی بلر و حزب کارگر جدید. ما مخالفانمان را مجبور کردیم نظرشان را تغییر دهند.»
سندرز ممکن است همین را در مورد ترامپ و حزب جمهوریخواه او بگوید. خداحافظ با شور و شوق دوران ریگان برای بازارها و تجارت: ترامپ اقدام دولتی بسیار تهاجمیتر و مداخلهجویانهتری را برای محافظت از مشاغل و کارگران آمریکایی در برابر رقابت جهانی وعده داد. او همچنین تشخیص تلخی از وضعیت آمریکا ارائه داد که تنها راه پیش رو، بازگشت به گذشته بود.
در عین حال، شخصیت ترامپ هر انتقادی را که سندرز میتوانست در مورد انحطاط سرمایهداری متأخر مطرح کند، تأیید میکرد. در اینجا یک میلیاردر فرضی وجود داشت که روشهای تجاریاش شامل فریب مشتریان و کلاهبرداری از تامینکنندگان بود. زندگی خصوصی او پشت سر هم یک رسوایی بود و پول خود را صرف نمایشهای پر زرق و برق و بیارزش میکرد. او کابینه خود را با ثروتمندانی آشکارا بیاعتنا به مشکلات مردم عادی، و با کلاهبردارانی که دوست داشتند از جیب مردم زندگی لوکس داشته باشند، پر کرد.
همهگیری ویروس کرونا احساسات ضدبازار را تشدید کرد. اثرات اقتصادی آن به کسانی که دارایی داشتند، به ویژه املاک و مستغلات، ثروت بخشید: میانگین قیمت مسکن در ایالات متحده از 317,000 دلار در بهار 2020 به 443,000 دلار تا پایان 2022 جهش یافت. پاسخ دولت فدرال به همهگیری نیز میتوانست توسط صاحبان کسبوکارها مورد سوءاستفاده قرار گیرد؛ دولت ایالات متحده تخمین میزند که تا 200 میلیارد دلار از بودجه کمکهای کووید ممکن است به طور تقلبی به جیب زده شده باشد. از سوی دیگر، اگر شما فردی بودید که خانه خود را اجاره میکردید و با حقوق زندگی میکردید، تقریباً به طور قطع در سال 2022 وضعیت بدتری نسبت به سال 2019 داشتید. حقوق شما کمتر میخرید؛ اجاره شما بیشتر بود.
چشمانداز برای فارغالتحصیلان جوان دانشگاهی به ویژه تیره بود. متوسط یک فارغالتحصیل جدید، بیش از 28,000 دلار بدهی دانشجویی یک سال پس از فارغالتحصیلی دارد. امیدها برای بازپرداخت این بدهی به دلیل بازار کار ضعیف پس از کووید برای فارغالتحصیلان جدید کمرنگ شد. دولت جو بایدن برخی از بدهیهای دانشجویی را کاهش داد، اما بلندپروازانهترین برنامههای آن برای کمک به فارغالتحصیلان جدید توسط دیوان عالی به دلیل فراتر رفتن از اختیارات اجرایی رد شد.
از برخی جهات، افرادی که پس از سال 1990 به دنیا آمدهاند، محافظهکارتر از بزرگترهای خود هستند. بررسیهای دانشگاهی نشان میدهد که آمریکاییها، چه مرد و چه زن، که در دهه 2010 به دبیرستان رفتهاند، دیدگاههای سنتیتری در مورد نقشهای جنسیتی نسبت به کسانی که در دهه 1990 به دبیرستان رفتهاند، ابراز میکنند. اما به طور خاص در مورد مسائل اقتصادی، تغییر محسوسی در نگرش علیه بازارها و سرمایهداری رخ داده است. تنها 40 درصد از بزرگسالان زیر 30 سال دیدگاه مثبتی نسبت به سرمایهداری در نظرسنجی سال 2022 پیو ابراز کردند، که این میزان از 52 درصد پیش از همهگیری کمتر است. گروههای مسنتر نیز ایمان خود را از دست دادند، اما نه به این شدت: در میان افراد بالای 65 سال، دیدگاه مثبت نسبت به سرمایهداری از 76 درصد پیش از همهگیری به 73 درصد پس از همهگیری کاهش یافت.
این سرخوردگی در دهه 2020 درها را به روی افرادی که خود را سوسیالیست میدانند باز کرده است. جدیدترین و چشمگیرترین فرد از این گروه جدید، زهران ممدانی است که اوایل این ماه در یک انتخابات غیرمنتظره، نامزدی دموکراتها برای شهرداری شهر نیویورک را به دست آورد.
ممدانی بر اساس وعدههایی برای افزایش مالیات بر ثروتمندترین ساکنان نیویورک به منظور تأمین مالی برنامه جسورانه جدیدی از شرکتهای دولتی کمپین کرد: خدمات اتوبوس رایگان، فروشگاههای مواد غذایی دولتی، توقف افزایش اجارهبها برای 1 میلیون آپارتمان تحت صلاحیت شهر، و قول ساخت 200,000 واحد مسکونی ارزانقیمت در دهه آینده. پس از افزایش آرا توسط سیستم رأیگیری رتبهبندی شده نیویورک، ممدانی 56 درصد آرا را به دست آورد. او اکنون در نظرسنجیهای انتخابات عمومی در نوامبر پیشتاز است. برنامه کاری او در حال حاضر بر دموکراتها در سراسر کشور تأثیر میگذارد.
تعداد کمی از آمریکاییهایی که امروز از واژه سوسیالیست استفاده میکنند، از برنامهریزی مرکزی کمونیستی دفاع خواهند کرد. اما با انتقاد از نارساییهای فراوان جامعه معاصر آمریکا، آنها تمایل دارند از پاسخ به سؤال مقابل واضح طفره بروند: اگر برنامهریزی مرکزی نه، پس چه میخواهند؟ لیبرالهایی مانند بیل و هیلاری کلینتون پیشنهاد میکردند که بازارها ثروت را ایجاد کنند، که دولتها سپس از آن مالیات بگیرند تا برنامههای اجتماعی را حمایت کنند. اگر این سبک دیگر مد نیست، اگر چیزی رادیکالتر خواسته میشود، پس آن چیز چه میتواند باشد؟ صرفاً کلینتونیسم با مالیاتهای بالاتر؟ یا یک جایگزین واقعی؟ چگونه جامعهای که آرزوی سوسیالیسم دارد میتواند ثروتی را که میخواهد توزیع کند، بدون روشهای قدیمی سرمایهداری از جمله مالکیت، قیمتها و سود، تولید کند؟
سوسیالیستهای یک قرن پیش هم راهی جدید برای ایجاد ثروت و راهی جدید برای تقسیم آن را وعده میدادند. یوجین وی. دبز (Eugene V. Debs)، برجستهترین سوسیالیست آمریکایی اوایل قرن بیستم، سیستم جدید را در سخنرانیهایی مانند سخنرانی خود در گرارد، کانزاس، در سال 1908 تشریح کرد:
ما سوسیالیستها پیشنهاد میکنیم که جامعه، در ظرفیت جمعی خود، تولید کند، نه برای سود بلکه به وفور برای ارضای نیازهای انسانی... هر مرد و زنی از نظر اقتصادی آزاد خواهند بود. آنها میتوانند بدون هیچ مانعی، کار خود را با بهترین ماشینآلاتی که میتوان طراحی کرد، به تمام منابع طبیعی به کار گیرند، کار جامعه را انجام دهند و برای همه تولید کنند؛ و سپس در ازای آن گواهی ارزشی معادل تولید خود دریافت کنند. سپس جامعه نهادهای خود را متناسب با پیشرفت اختراع بهبود خواهد بخشید. چه در شهر و چه در مزرعه، همه چیزهای تولیدی در مقیاس عظیمی به جلو رانده خواهند شد.
به محض اینکه این دیدگاه آرمانشهری خیرهکننده تلاش شد، با چالشی دلهرهآور مواجه شد: بدون قیمتهای بازار، چگونه هر یک از این بنگاههای سوسیالیستی غولپیکر میتوانند بدانند چه چیزی تولید کنند یا چگونه منابع خود را تخصیص دهند؟ و بدون نهادهای بازار، از جمله انگیزه سود، چگونه میتوانیم قیمتهای بازار داشته باشیم؟ بنگاههای سوسیالیستی در تاریکی دست و پا میزدند، قادر به برقراری ارتباط با یکدیگر نبودند، قادر به پاسخگویی به شرایط متغیر نبودند، زیرا برنامهریزی سوسیالیستی خطوط ارتباطی که بازیگران اقتصادی را به هم وصل میکند، قطع میکرد.
ذهنهای بسیاری در طول دههها برای حل این معما سرمایهگذاری شد. رمان فراسیس اسپافورد با عنوان «فراوانی سرخ» (Red Plenty) به شکلی غیرمحتمل ادبیات پر احساسی را از امیدهای ناامیدانه اقتصاددانان شوروی خلق میکند که فناوری جدید کامپیوتر ممکن است به نحوی سوسیالیسم را از ناممکنی خود نجات دهد.
اما راه فراری نبود. هیچ راه سوسیالیستی برای ایجاد ثروت وجود ندارد. تنها راه سوسیالیستی برای هزینه کردن ثروت وجود دارد. احیای سوسیالیسم در نیم دهه گذشته حتی وانمود نمیکند که نگران تولید ثروت است. آن صرفاً مجموعهای جدید از مطالبات بر شیوههای تولید موجود است: آپارتمانهای سوسیالیستی که عملاً با مالیات بر آپارتمانهای ناسوسیالیستی تأمین مالی میشوند، فروشگاههای مواد غذایی سوسیالیستی که مجبور به پرداخت مالیات یا اجارهای که فروشگاههای مواد غذایی ناسوسیالیستی پرداخت میکنند، نیستند.
ذینفعان این ادعاها لزوماً فقیرترین افراد جامعه نخواهند بود. شهر نیویورک واحدهای مسکونی ارزانقیمت را از طریق فرآیندی توزیع میکند که با قرعهکشی آغاز میشود اما به سرعت به آزمونی از مهارت، درایت و ارتباطات تبدیل میگردد. در وهله اول، نیویورک متقاضیانی را که برای شهر کار میکنند، ترجیح میدهد، که خود گامی است که افراد طبقه متوسط را بر نیازمندان واقعی برتری میدهد. سپس، به محض اینکه برندگان خوششانس قرعهکشی خبر خوب خود را دریافت میکنند، باید انبوهی از اسناد را جمعآوری کنند تا مطلوبیت خود را به عنوان مستأجر ثابت کنند—فیش حقوقی، سوابق اجاره، شناسنامه. همانطور که یک کارشناس این فرآیند به یک وبسایت املاک و مستغلات توضیح داد: «هنگامی که انتخاب شدید، همه چیز به سازماندهی و کارآمدی بستگی دارد.» افرادی که بیشترین خطر بیخانمانی را دارند، کمترین احتمال را برای پیمایش در سیستم اجارههای غیربازاری و زیربازاری نیویورک دارند.
در سال 2022، شهردار اریک آدامز—که به عنوان دموکرات انتخاب شد، اما اکنون به عنوان یک نامزد مستقل برای انتخابات مجدد کاندید شده—پروژهای به ارزش 120 میلیون دلار در فار راکاوی را افتتاح کرد. این توسعه در حومه شهر، آپارتمانهای استودیو را با اجاره ماهیانه 522 دلار و آپارتمانهای دوخوابه را با اجاره 809 دلار ارائه میداد. اما ساختمان تنها 224 واحد داشت. با وجود هیجان ذینفعان خوششانس، این تنها ضعیفترین نمونه از یک راه حل مسکن است—و همچنین یک واقعیتسنجی برای دیدگاههای بزرگ ممدانی در مورد فراوانی مسکن تحت مدیریت دولت.
با توجه به این سابقه ناامیدکننده، چرا این همه نیویورکی به دنبال سوسیالیسم بیشتر و بزرگتر هستند؟ پاسخ کوتاه این است که بحث درباره سوسیالیسم اصلاً به سختی درباره خود سوسیالیسم است. فجایع سوسیالیسم امروز مبهم و به گذشتهای بد یادآورده شدهاند. نارضایتی از سیستم اقتصادی کنونی به شدت در اینجا و اکنون احساس میشود.
جوزف استیگلیتز، اقتصاددان مترقی، اخیراً اظهار داشت: «ترامپنومیکس یک سرمایهداری بدلی است.» رئیسجمهور و اطرافیانش با شکار بیشرمانه سادهلوحی پیروانشان، ثروتهای عظیمی جمع میکنند. افراد نزدیک به ترامپ از قدرت سیاسی برای آزار و اذیت نهادهای نظارتی و فلج کردن اجرای مالیات استفاده کردهاند. اقدامات بزرگ سیاستی ترامپ با بهمنی از معاملات مشکوک همراه است. یواسای تودی هفته گذشته گزارش داد: «از فروش سهام و صندوقهای سهام که مقامات دولتی بین 20 ژانویه تا 30 آوریل گزارش دادند، 90 درصد در عرض 10 روز از اعلام تعرفهها رخ داده است.» نیویورک تایمز در آوریل پیشنهاد کرد که اگر ترامپ به سقوط بازار سهام اهمیت کمی میدهد اما به بازار اوراق قرضه اهمیت زیادی میدهد، ممکن است این امر با داراییهای خودش توضیح داده شود: سهام کم، اوراق قرضه زیاد. (برخلاف اکثر رؤسای جمهور گذشته، ترامپ داراییهای خود را در صندوق امانت کور قرار نداده است.)
در حالی که رفتار ترامپ بازارها را بیاعتبار میکند، لفاظی او بازارها را شیطانصفت جلوه میدهد. در آوریل، دولت ترامپ سنگینترین تعرفهها را بر تجارت بینالمللی از زمان رژیم قانون اسموت-هاولی در سال 1930 اعمال کرد. استفن میلر، مشاور ترامپ، به فاکس نیوز دلایل دولت را توضیح داد: «رهبران ما به کشورهای خارجی اجازه دادند تا قوانین بازی را دستکاری کنند، تقلب کنند، سرقت کنند، غارت کنند.» او گفت: «این کار تریلیونها دلار از ثروت آمریکا را هزینه برداشته است.» او با تکرار زبان گلایهآمیز رئیس خود گفت: «آنها صنایع ما را به سرقت بردهاند.» همیشه اینطور با تندی بیان نمیشود، اما پیام ثابت است: تبادل آزاد یک توهم است؛ چیزی جز استثمار وجود ندارد. تنها راه برای محافظت از آمریکاییها در برابر استثمار، این است که رهبران سیاسی کشور، هر چه بیشتر اقتصاد ایالات متحده را تحت کنترل دولت درآورند. اگر این طرز فکر درست باشد، پس شدیدترین منتقدان سرمایهداری حق دارند.
خوشبختانه، این طرز فکر درست نیست. تبادل آزاد سیستمی از همکاری و منفعت متقابل است، مؤثرترین سیستمی که بشر تاکنون کشف کرده است. اما در ایالات متحده تحت رهبری ترامپ، چه کسی از تبادل آزاد دفاع میکند؟ تأثیرگذارترین روشنفکران چپ، بازارها را به دلیل نابرابری بیش از حد رد میکنند؛ آنهایی در راست نیز آنها را به دلیل جهانوطنی بیش از حد رد میکنند. از یک سو، سیاستمداران حرفهای توسط افراطیترین حامیان خود مرعوب شدهاند؛ از سوی دیگر، سیاستمداران تحت نفوذ کلاهبرداران و شیادانی هستند که تصورشان از سرمایهداری، مجوز بیقید و شرط برای فریب و کلاهبرداری است.
مارکسیستها سرمایهداری را «دزدی سازمانیافته» محکوم میکنند. آنها نمیتوانستند اشتباهتر از این باشند. اما وقتی دولت بزرگترین دموکراسی سرمایهداری جهان در دستان دزدان سازمانیافته است، چه کسی آنها را رد خواهد کرد؟
این مقاله در ابتدا بیان میداشت که متوسط یک فارغالتحصیل جدید، سالانه بیش از 28,000 دلار بدهی دانشجویی دارد. در واقع، آنها این مبلغ را یک سال پس از فارغالتحصیلی بدهکارند.