نوار چسب کاردستی هست که نتواند انجام دهد؟ میتواند یک جعبه را پلمپ کند، یک پوتین را ترمیم کند و یک سپر را تقویت کند؛ میتواند به یک کتاب عطف دهد، لولهها را عایقبندی کند و پرچمها را به یک گوشه سخت بچسباند. علاقهمندان ثابت کردهاند که با آن میتوان یک ماشین کوچک را معلق نگه داشت، تمام پوسته یک هواپیمای سبک را با آن جایگزین کرد، آن را به شکل یک قایق معقول بافت و یک منجنیق کاملاً کاربردی ساخت. و همه اینها بدون نیاز به قیچی. در برنامه رادیویی بسیار محبوب "یک همراه خانه در چمنزار" از گریسون کیلر، این نوار چسب حتی کمرها را لاغر میکرد. هر برنامه شامل پیامی از شورای نوار چسب آمریکا بود که یک درمان معجزهآسای دیگر را با شعار "ممنون، نوار چسب!" اعلام میکرد.
اد اسمایلی این عجوبه را اختراع نکرد. این دستاورد وستا اشتودت (Vesta Stoudt) از ایالت ایلینوی بود، یک بستهبندیکننده مهمات در جنگ جهانی دوم که نگران بود درزگیرهای کاغذی جعبهها برای سربازان زیر آتش قابل اعتماد نیستند. اما همین نوار چسب او را برای چند روز نفسگیر در آوریل ۱۹۷۰ به شدت مشهور کرد و مدال آزادی ریاست جمهوری را برای او و تیمش به ارمغان آورد و رئیس جمهور نیکسون شخصاً از آنها نام برد. بیست و پنج سال بعد، ماجرای او با نوار چسب در فیلم "آپولو ۱۳" بازآفرینی شد. آن نسخه سینمایی پر از فریاد و جیغ بود که در واقعیت اتفاق نیفتاد؛ اما داستان اصلی خوب بود. این آقای اسمایلی بود که تیمش را وادار به اختراع دستگاهی کرد که جان خدمه یک فضاپیمای آسیبدیده در فاصله ۲۰۰,۰۰۰ مایلی زمین را نجات داد، و همه اینها به این دلیل بود که او کلمه "چسب" را در فهرست ذخیره فضاپیما دید.
او مدتها بود که طرفدار نوار چسب بود. به عنوان پسری جنوبی که در روستای میسیسیپی بزرگ شده بود، یک اصل تغییرناپذیر را در خود جا داده بود: اگر چیزی قرار بود حرکت کند اما نمیکرد، از WD40 استفاده کن؛ اگر حرکت میکرد در حالی که قرار نبود حرکت کند، از نوار چسب استفاده کن. بدعتگذاری که هیچ پسر جنوبی باوجودی به زبان نمیآورد این بود: "فکر نمیکنم نوار چسب بتواند این را درست کند." وقتی کلمه "چسب" را در فهرست ذخیره دید – که بهطور معناداری، مورد ۱۱۳ام لیست بود – میدانست که مشکل هرچقدر بزرگ باشد، راه حل را پیدا کردهاند.
و مشکل به اندازه کافی بزرگ بود. پنجاه و شش ساعت پس از شروع ماموریت، در ۱۳ آوریل، یک مخزن اکسیژن در فضاپیما منفجر شد. به سرعت خالی شد؛ سپس مخزن دوم نیز شروع به نشتی کرد. این اولین وضعیت اضطراری در یک پرواز فضایی سرنشیندار بود. ماژول فرماندهی باید خاموش میشد و سه مرد در آن، جیم لاول، جک سویگرت و فرد هایز، به ماژول ماهنشین منتقل شدند تا در آنجا نفس بکشند. اما تعداد آنها زیادتر از حد انتظار بود و به اندازه کافی کپسول هیدروکسید لیتیوم (یک جاذب دیاکسید کربن) برای فیلتر کردن هوای بازدم سه مرد وجود نداشت. مگر اینکه راهی برای تصفیه هوای داخل ماژول ماهنشین پیدا میشد، همه آنها میمردند.
آقای اسمایلی در خانهاش در هیوستون بود، در حال استراحت و تماشای تلویزیون عصر، که پیامی برنامه را قطع کرد. پیام آرام و بدون وحشت بود، اما میگفت - همانطور که آقای لاول با آرامش به کنترل ماموریت گفت - که آنها "اینجا مشکلی دارند". این کلمات پایان خواب آقای اسمایلی بود، جز در شیفتهای کوتاه، برای دو روز آینده. در ابتدا فکر میکرد میتواند فقط هیدروکسید لیتیوم را از ماژول فرماندهی بکشد. اما آن ماژول خاموش شده بود؛ و فیلترها قابل تعویض نبودند. در ماژول فرماندهی، آنها آجرهای مربعی بودند؛ در ماژول ماهنشین، آنها استوانهای بودند. ضربالمثل ساده دیگری که به ذهنش خطور کرد این بود که نمیتوانی میخ مربع را در سوراخ گرد فرو کنی. او و تیمش باید راه دیگری پیدا میکردند.
او با بررسی فهرست ذخیره، کیسههای پلاستیکی، یک شلنگ لباس فضایی یدکی برای اتصال فیلتر مربع به فیلتر گرد، و یک تکه مقوا (پوشش برنامه پرواز) برای جلوگیری از فرو ریختن کل دستگاه هنگام عبور هوا از آن پیدا کرد. یک جوراب نیز مفید بود. همه چیز با یک شبکه منظم از نوار چسب به فیلتر مربع ثابت شد، کاری که سویگرت انجام داد در حالی که گام به گام دستورالعملهای خوانده شده توسط کنترل ماموریت را دنبال میکرد. مزیت دیگر این نوار چسب این بود که در فضا، در خلاء، به همان سرعت در خانه میچسبید. کل دستگاه کار کرد؛ فضانوردان سالم به خانه بازگشتند و در اقیانوس آرام جنوبی در میان چترهای نجات نارنجی و سفید فرود آمدند.
نیکسون این عملیات را یک کار دستساز (jerry-built) نامید. آقای اسمایلی مجبور شد موافقت کند. آنقدر ساده بود که یک دانشجوی سال دومی هم میتوانست آن را اختراع کند. اما کار یک مهندس در ناسا در آن روزها اغلب حسی مشابه کارهای دانشجویی داشت. رئیس جمهور جان اف کندی کم و بیش به آنها گفته بود که یک انسان را روی ماه بگذارند، و آنها عجله کردند تا این کار را در کوتاهترین زمان ممکن انجام دهند. او نیز عجله کرده بود و بلافاصله برای شغلی در ناسا در هیوستون درخواست داده بود زیرا شرکت هواپیمایی داگلاس که برای آن در کالیفرنیا کار میکرد، هیچ پیشنهادی برای کار فضایی ارائه نکرده بود. او آرزو داشت که بخشی از همه آن باشد.
با این حال، چالشها کاملاً جدید بودند و مشخصات ناشناخته بودند. او کارهای زیادی با لباسهای فضایی داشت، به عنوان مثال. اما مردان دقیقاً قرار بود روی ماه چه کاری انجام دهند؟ آیا فقط قرار بود نگاه کنند و بروند؟ یا قرار بود راه بروند و چیزها را بردارند؟ (در این صورت، به دستکشهای حجیمتری نیاز داشتند.) چگونه میتوان لباسها را خنک کرد، از میعان رها کرد و از اکسیژن اضافی که در آب میجوشید "بادگیری" کرد، اگر فضانوردان قرار بود چندین ساعت آنجا بمانند؟ او بر روی تمام این مشکلات زحمت کشید و عمدتاً آنها را حل کرد و برای برخی از آنها ثبت اختراع گرفت. خوشبختانه، در روزهای اولیه میتوانست به راحتی یک نمونه اولیه در کارگاه خود بسازد، آن را به تکنسینها ببرد و فوراً تأیید بگیرد. امور بعداً بسیار طولانیتر شد.
او در مجموع دههها را در ناسا گذراند و روی برنامههای مرکوری، جمینای و آپولو کار کرد. او اولین حسگر مناسب دیاکسید کربن را برای ماموریتهای ۲۴ ساعته و یک محافظ حرارتی برای ایستگاه فضایی طراحی کرد. وقتی ناسا را ترک کرد، مشاور هوافضا برای شرکتهای مختلف شد. با این حال، محکمترین توصیه او این بود که هرگز اعتبار فردی را برای کارهایی که انجام داده بود، نپذیرد. برنامه فضایی آمریکا یک اقدام عظیم بود که هزاران نفر در آن نقش داشتند. نجات آپولو ۱۳ توسط ۶۰ نفر در اتاق پشتی انجام شد که همگی ایدههای خود را ارائه میدادند. درست است که او آنها را سازماندهی کرده بود. اما کمک واقعی او فقط دیدن کلمه "چسب" در یک لیست و باور به اینکه میتواند هر کاری را انجام دهد، بود.